بلند شدم و از شیر میز علوم وضو گرفتم
بچه ها با علاقه عجیبی وضو گرفتن منو نگاه می کردن
باور نمی کنید که کل کلاس نیم خیز شده بودن که با دقت لجظه به لجظه کارهای منو رصد کنن
مهرم رو برداشتم و نماز رو شروع کردم.
طبق معمول خب بعضی از بچه ها شروع کردن به ریز ریز حرف زدن
محمد صدرا ش. یکهو با صدای بلند گفت: بچه ها هر کس سر نماز دیگران حرف بزند نمازش را باطل می کند !
کسی هم که نماز کسی را باطل کند، انگار داره دندان پیامبر را می شکند.
کسی هم که نماز کسی را باطل کند، انگار داره دندان پیامبر را می شکند.
خدا قبول کنه ما هم سر نماز که جسارتا پیاز هم نبود کلی کف کرده بودیم از معلومات این بچه !
اصل حرفش درست نبود اما تو عالم بچگی خودش حرص می خورد از اینکه دوستاش سر نماز معلم ساکت نمیشن
اواخر نماز من زنگ خورد، خب زنگ بعدی زنگ بازی و طبیعتا همه بچه ها می میرن براش !
اما در کمال تعجب با شنیدن صدای زنگ هیچ کس از جاش تکون نخورد، همه گفتن بچه ها صبر کنید تا آقا بگه بعد بریم
یعنی تو دلم عروسی شده بود ...
وقتی نمازم تموم شد گفتم: آقایون می تونن برن برای زنگ بازی
یعنی تو دلم عروسی شده بود ...
وقتی نمازم تموم شد گفتم: آقایون می تونن برن برای زنگ بازی
بچه ها یکی یکی از بغل ام رد می شدن و می گفتن: آقا ببخشید که بعضی ها سر نمازتون حرف زدن
بعضی هم ماچ و بوسه هاشون رو هدیه لپ های ما می کردن
همشونو دوست دارم ... خیلی پاک اند
روز جالبی شد ...
پی نوشت: محمد حسین از اون بچه هایی که خود جوش کمک می کنه به آدم
الان زنگ بازی عه و به جای اینکه بره بازی کنه داره کلاس رو مرتب می کنه !!